نوشته شده توسط : نازنازی

سلام بچه ها! ببخشید دیر اومدم!! امروز آخرین امتحانو دادیم! کلی هم خوب بود!! نمره های عربی هم اومد!!! یه ذره گند زده بودیم!!! معلممون هم یه ذره دعوامون کردالبته زیاد مهم نبود!! خلاصه که با صدجور حساب و کتاب نمره مون رو به ۱۹ رسوندیم!!!

کلا امروز هیچ کس با خودش کیف و کتاب نداشت ! آخه همه فکر میکردیم برمیگردیم خونه بعد امتحان!!!همه هم خواب بودیم! معلم بدبخت واسه خودش حرف میزد!! خلاصه معلمارو پیچوندیم  کلی فک زدیم!! خوب بود!!! بعد هم رفتیم با بچه ها انواع  اقسام آهنگ هارو خوندیم!!! خیلی باحال بود!!! بعد یکی از بچه گفت که قراره واسش خواستگار بیاد و مامانش هم میدونه که با پسره رفیقه و اینا!! بعد من گفتم شما چه زود شوهر میکنید که یکی از بچه ها گفت خوب منم جای مامان این باشم نگهش نمیدارم !! راست میگفت بنده خدا!!!! امتحانا رو خوب دادم ولی واسه این امتحان آخری بیشتر از بقیه  وقت گذاشته بودم  دعا کنید معدلم بالا باشه!! منظورم بالای ۵۰/۱۹ میباشد!!!

من برم دیگه بجه ها!!! بای بای راستی چرا از خودتون نام و نشون نمیزارید!!! ؟

بای بای

 

 



:: بازدید از این مطلب : 629
|
امتیاز مطلب : 211
|
تعداد امتیازدهندگان : 61
|
مجموع امتیاز : 61
تاریخ انتشار : شنبه 26 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نازنازی
سلام دوستای گلم!!! حالتون چطوره!؟؟؟ امروز رفتیم امتحان دادیم اومدیم ! ریاضیمو ۲۰ شدم  کلی ذوق مرگ شدم ولی میدونستم ۲۰ میشم!!!بله!!! بعدش قرار بود راننده سروسمونبیاد دنبالمون که دیر  اومد من ۸:۳۰ امتحانمو دادم ولی سرویس ۹:۳۰ اومد!!! خلاص رفتیم نشستیم تو ماشین آقای راننده!!!! بعد رفتیم دنبال دوتا دیگه از دوستم!!! خلاصه ۶ساعت تو مدرسه شون دنبالشون گشتم!!!

از اونجایی که معلم ادبیاتمون مشترکه ! خانوم ... منو اونجا دید گفت تو اینجا چیکار میکنی!!! ؟؟؟ گفتم اومدم اینجا دیگه دنبال دوستام!!! گفت فکر کنم تو از من زودتر اومدی!!!!!( آخه از مدرسه ی ما رفته بود اونجا) بعد مدیرمون اومد اونجا!!! نمیدونم موضوع چی بود!!!! مدیرمون خیلی جیگره!!!! مدیره اونام خوب بود بنده خدا !!! ولی دوستام میگن خیلی بد پاچه میگیره!!! خلاصه 6 نفری نشستیم تو یه پیکان و اومدیم خونه!!!! بعد دوستم زنگید گفت : فلانی واسه دوست پسرش 40000 تومان کادو خریده واسه ولنتاین!!!!!!!!! مونده بودم چی بگم!!!! آخه کی اومده با اون رفیق شده !!! گفتم چقد خره!!! گفت آخه پسره واسه تولدش واسش  ربع سکه خریده!!!!!!!! گفتم جان؟!!! دوست پسرای ما واسمون چ ... س هم نمیخرن!!!! خلاصه کلی به خودمون دلداری دادم که نه اینا ملاک نیست مهم رفتار و اخلاق طرفه!!! بعد که دوستم قطع کرد زنگیدم به اون یکی دوستم و بهش گفتم : فلانی بیا بریم سرمونو بزاریم زمین بمیریم!!! گفت چرا ؟ بعد واسش توضیح دادم و اون بنده خدا هم شروع کرد به دلداری دادن که نه مهم نیست و اونا اشتباه میکنن و ...!!! گفتم عب نداره ما هم با این حرفا دلخوشیم دیگه!!!! خدا شانس بده!!! تازه دختره گفته میخوام واسه تولدش ساعت 70 یا 80 تومانی بخرم!!!!! خلاصه که بعد از کلی فحش دادن به شخص ذکر شده تلفن رو قطع کردم و رفتم سراغ آشپزی!!! راستی پشت تلفن به دوستم گفتم بیا هفته ای 1 بار بریم پارک جمشیدیه و اون طرفا شاید یه نفر اونجا مارو دید و پسندید!!!! کلی خندیدیم!!! یا آگهی میزنیم که یه دختر خوشگل و تحصیل کرده و پولدار و آشپزی و خونه داری بلد داریم هرکی میخواد بیاد خواستگاری به این شماره زنگ بزنه ...0912!!! خلاصه که اینم از امروز ما بود!!!!!!!! باید برم جایی دیرم میشه. برم ناهار بخورم!! بوووس بای



:: بازدید از این مطلب : 669
|
امتیاز مطلب : 210
|
تعداد امتیازدهندگان : 61
|
مجموع امتیاز : 61
تاریخ انتشار : چهار شنبه 23 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نازنازی

سلام حالتون چطوره ؟ امروز دوستم با دوستش قرار داشت!!! خلاصه ا داشتیم میرفتیم سر قرار که دوتا از پسرای همسایمون افتاد دنبالمون حالا منو و دوستم و دوستش تو یه مسیر بودیم و اون دوتا پسره هم با دوست دوستم دوست بودن فکر کن چقد خر تو خر بود!!!! بله اون دوتا تا دوست دوستمو دیدن رفتن پیشش و دوست دوستم بهش گفت من نمیتونم بیام !! برو به کارت برس بعدا میبینمت!!! خلاصه ساعت ۴ شد ۶ و ما رفتیم سر قرار که عقب افتاده بود!!! دوستم و دوستش رفتن قدم زدن و من موندم تنها!!!! بعد یه دختره اومد گفت خانوم موبایل داری ؟!! گفتم بله !! دادم دختره زنگ زد به دوستش و گفت کجایی؟ دیدمت اان میام!!! موبایلمو اد بهم و گفت ممنون بعد رفت سواریهپراید که ۲ تا پسر توش بودن شد!!! گفتمآخه دختر به نازی تو حیف نیست !!! منم یه ذره با موبایل فک زدم تا دوستم  دوستش اومدن و دوباره مشغول قدم زدن شدن البته این دفه منم پشتشون میرفتم آخه باید برمیگشتیم خونه!!! پسره طفلک ۱۰۰ بار ازم معذرت خواهی کرد!!!!ولی دوسم عین  خیالش نبود!!!( شوخی کردم) خلاصه بعد از کلی بدبختی برگشتیم خونه!!!! تو راه دوستم گفت که دوستش گفته یکی میخواد با من دوست بشه!!!! منم گفتم کی!!!؟؟ گفت :فلانی ولی من بهش گفتم تو خودت رفیق داری!!! گفتم اگه دوبار دیگه با تو بیام سر قرار فکر کنم شوهرم میدین!!!

خلاصه که الانم اومدم خونه دارم ازگشنگی میمیرم!!!

دوستای گلم بای بای



:: موضوعات مرتبط: شیرین , ,
:: بازدید از این مطلب : 636
|
امتیاز مطلب : 220
|
تعداد امتیازدهندگان : 61
|
مجموع امتیاز : 61
تاریخ انتشار : دو شنبه 21 دی 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نازنازی

سلام حالتون چطوره!!؟؟؟ من دیگه خسته شدم از بس وبلاگ عوض کردم !!! دیروز یه دفه اومدم اینجا!!! خوب امتحانا خوب پیش میره!!!! من که فیزیک و ریاضیمو خیلی خوب دادم!!! بقیه رو نمیدونم!!! دوستای گلم من دختر بابامم!!! از این به بعد اینجا مینویسم !!! هرکس هم بیاد اینجا به گرمی ازش استقبال میشه!!! امروز که رفتیم امتحان بدیم موقع برگشت یکی از بچه ها گفت گلدون مدرسه رو شکسته!!!! کلی خندییم ( البته این شخص تو درسه ی قبلیه منه) بهش گفتم خانوم ... تا قرون آخرشو ازت میگیره!!! گفت به اون نگفتم!!!

جاتون خالی امتحانات خیلی حالم میده!!!! همین که پامونو ازدر میزاریم بیرون ۱ نمره غلط پیدا میکنیم!!!

ولی دعا کنید بخیر بگذره!!!

خوب من فعلا برم که کلی کار دارم!!! ناهارهم ندارم!!! بای بای



:: بازدید از این مطلب : 660
|
امتیاز مطلب : 200
|
تعداد امتیازدهندگان : 58
|
مجموع امتیاز : 58
تاریخ انتشار : دو شنبه 21 دی 1388 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد